درد دل پدر...
سالهاست که به یاد تو و با یاد تو زندگی را می گذرانم
مدتهاست که می آیم تا درد دل کنم
فکرهایم زیاد تغییر می کنند اما رفتارم نه
وقتی اندوهم فراوان می شود و در کار خود می مانم هیچ چیز جز دیدار تو آرامم نمی کند
اگر یک نگاه به من بندازی می بینی که کمرم خم شده
اما خم به ابرو نمی آورم
اینک که در کنار تو هستم با استخوانهایت به درگاه خداوند می روم .
قصه من قصه پر غصه عاشقانه های یک پدر به فرزند هست
قصه من زیباست ناب است
قصه من خاطراتش را دوست دارد
دلتنگیهایم را با لباس خاکیت با چفیه و فانوسغه ات تقسیم میکنم
اینک که قد خمیده شده ام بیشتر احساس نیاز میکنم
بیشتر از زمان انتظار تنهایی را حس میکنم
می دانم که تو عاشق بودی و این عجیب نیست
اینک که در کنارت هستم عقده دل وا میکنم
پسرم عصای دوران پیریم سلام مرا به خدا برسان .